بوف کور

ارغوانم آنجاست.... ارغوانم تنهاست... ارغوانم دارد میگرید

منوي اصلي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 5
بازدید کل : 20202
تعداد مطالب : 37
تعداد نظرات : 5
تعداد آنلاین : 1

تصاویر زیباسازی نایت اسکین

باغ بهشت
لب تشنه ام به بوسه ای از خود رسان مرا
سرگشته ام به باغ بهشتت کشان مرا
دلتنگ و خسته ام از این همه فراق
بر بزم چشم های سیاهت نشان مرا

از امیرعلی تقدیم به همسرم ال-سراقی
نويسنده: امیرعلی تاريخ: دو شنبه 4 مرداد 1395برچسب:شعر عاشقانه, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

لبخند تو
شاید از غصه ی هجران نوشتن کافیست
بر سر سفره ی غمدیده نشستن کافیست
باز هم قطره ی باران به هوایم جاریست
جای لبخند تو در حال وهوایم خالیست

شعر از امیرعلی تقدیم به همسرم ال-سراقی
نويسنده: امیرعلی تاريخ: دو شنبه 4 مرداد 1395برچسب:شعر عاشقانه, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

بهشت تو
با آمدنت به کهکشان خواهم رفت
با بال و پرت به آسمان خواهم رفت
عمریست نشته ام به دوزخ غم هایم
زین پس به بهشت پاک تو خواهم رفت

از امیرعلی
تقدیدم به همسر عزیزم
نويسنده: امیرعلی تاريخ: سه شنبه 11 اسفند 1394برچسب:عاشقانه, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

چند خط حرف نگفته
می شود به جای < همیشه در زندگی زخم هایی هست که روح انسان را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد، این درد ها را نمی شود به کسی ابراز کرد...> نوشت:
همیشه در زندگی امیدهایی هست که روح انسان را تعالی می بخشد و به انسان شوق زندگی می دهد، فقط باید چشم به جهان گشود و این امیدها را کشف کرد،
می شود این دردها را به کسی ابراز کرد، کسی که خود درمان این درد هاست، که در این دنیای پر از فقر و مسکنت بوی خوش خوشبختی را به مشام می رساند، کسی که با عطر نفس هایش زندگی را ریحان می بخشد...
هست، هنوز هم هست، هنوز هم می شود دوست داشت، هنوز هم می شود...

امیرعلی بابایی
تقدیم به ال_سراقی
نويسنده: امیرعلی تاريخ: سه شنبه 11 اسفند 1394برچسب:عاشقانه, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

تنها بمان
یا نیا یا آمدی تنها بمان
هرچه خواهی می شوم تنها بمان
از خیال رفتنت دق می کنم
وقت مردن پیش من تنها بمان
تو بخند، خندیدنت من را بس است
تو بخند در گریه ام اما فقط تنها بمان
دست سرد و قلب زخمی،آن چنان
دست در دستم نده تنها بمان
در غروبم نور نیست ای ماه من
در خسوفم ،تو فقط تنها بمان
گرچه از مهرت گلستان نو شود
باغ من فصل خزان،اما فقط تنها بمان
در بیابان غنچه ی گل می زند از خنده ات
اخم کن در چشم من اما فقط تنها بمان
دست سرد وقلب زخمی،باغ خشک
این همه از دوری توست، تنها بمان

از عاشقانه های امیرعلی تقدیم یار همیشگیم ال_سراقی
نويسنده: امیرعلی تاريخ: پنج شنبه 26 آذر 1394برچسب:شعرعاشقانه,عاشقانه, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

خیالت
در دلم جز های و هوویی بیش نیست
در سرم فکر و خیالی بیش نیست
در نگاهم ماهتابی و صدایی در سرم
جز رخت در دیده ی من هیچ نیست
ترس از مردن ندارم بی تمنای تو ای جانان من
زندگی بی تو فقط سعی و خطایی بیش نیست

از عاشقانه های امیرعلی
تقدیم به ال_سراقی
نويسنده: امیرعلی تاريخ: پنج شنبه 26 آذر 1394برچسب:شعرعاشقانه,عاشقانه, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

خط یک طرفه
تو را یکدم من جان می سپارم
تو را هر روز من دل می سپارم
بزن آتش مرا از سوزش دل
بریز آب برسرم از آن بهشتت
زنی آتش مرا یا که دهی آب
تو را من عاشقم ای ماه مهتاب
غمت را می خرم بر جان شیرین
مرا با توست یک عشقی ز دیرین

از عاشقانه های امیرعلی
تقدیم صاحب شعر ال_سراقی
نويسنده: امیرعلی تاريخ: چهار شنبه 21 مرداد 1394برچسب:عاشقانه,بهترین عاشقانه, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

هوای باران
این بار در هوای تو پر نمی زنم
به کوچه ی خیال تو سرنمی زنم
بی بال پر می کشم در هوای خانه ات
اما فقط بغض می کنم و در نمی زنم
...
اینجا هوای دلم گرفته است هنوز
فکر وصال دارد و تنگ است هنوز
وقتی که غرق می شوم اندر خیال تو
بوی جنون به من میرسد هنوز
...
من سر نمی زنم به کوچه سار قلب تو
چون حال و هوای دلم گرفته است هنوز
ادامه دارد...

از عاشقانه های امیرعلی
تقدیم به همسرم ال_سراقی
نويسنده: امیرعلی تاريخ: چهار شنبه 21 مرداد 1394برچسب:عاشقانه,بهترین عاشقانه, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

من را ببخش
من را ببخش که مثل تو مهربان نشدم
چون چشم مست تو باغبان نشدم
من را ببخش اگر لایقت نشدم
چون چشم خیس تو آسمان نشدم
من را ببخش که اگر از شوق عشق تو
محتاج شعرهای عاشقانه ات نشدم

از امیرعلی
تقدیم همسرم ال_سراقی
نويسنده: امیرعلی تاريخ: دو شنبه 19 مرداد 1394برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

چشم های بسته
چشم هایم بسته است اما چرا
اشک هایم می چکد بر گونه ها
عشق او را بر دلم نقش می زنم
تا به اسمش میرسم سکت می زنم
من صدایت را به عشق حک می کنم
بر بتان عالمم شک می کنم

از عاشقانه های امیرعلی
تقدیم به صاحب شعر ال_سراقی
نويسنده: امیرعلی تاريخ: دو شنبه 19 مرداد 1394برچسب:عاشقانه,بهترین عاشقانه, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

گلایه
چرا ترانه ی عشقی زمن نمی خوانی
چرا به گوشه ی چشمت مرا نمی خوانی
چرا برای وصالم دعا نمی خوانی
چرا به سوی بهشتت مرا نمی خوانی

... از امیرعلی
تقدیم همسرم ال-سراقی
نويسنده: امیرعلی تاريخ: پنج شنبه 18 تير 1394برچسب:عاشقانه,شعر عاشقانه, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

اقیانوس مشکی
صبر کن ! صبر کن !
بگذار قلم بردارم
چشم هایت را نبند
بگذار تا ابد از اقیانوس مشکی چشم های تو بنویسم
بگذار با این روح خسته ام
با این نگاه خسته ام
به تو خیره شوم
و باز به تو خیره شوم
در گیر شده ام!
باز در گیر چشم هایت شده ام
و دوباره با خود زمزمه میکنم:
چندیست که باچشم های تودرگیر می شوم
دور از نگاه عاشقانه ی تو پیر می شوم
آری!
پیر می شوم

از عاشقانه های امیر علی
تقدیم به خودت ال_سراقی
نويسنده: امیرعلی تاريخ: جمعه 12 تير 1394برچسب:عاشقانه,شعر عاشقانه, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

تا ابد در کنار تو
من در جستوجوی بوی نفس هایت
تا جاودان گذر خواهم کرد
در آنجا تو خواهی بود و من
من هستم و چشم هایت
بین ما مرگ معنا ندارد
تا ابد در چشم هایت باقی خواهم ماند و
تا ابد در چشم هایم می مانی
جز برشی در لبخندت مرا ملالی نیست
هر چه هست در نگاه توست و
هر چه در نگاهت نیست نابودی ست

از امیرعلی
تقدیم نفس هایم ال_سراقی
نويسنده: امیرعلی تاريخ: چهار شنبه 6 خرداد 1394برچسب:عاشقانه, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

عشق سرشار
وقتی که از عشق تو سرشار می شوم
مانند چشمهای تو مست وخمار می شوم
در لحظه های سخت نبودن کنار تو
تب می کنم به یکدفعه بیمار می شوم

از عاشقانه های امیر علی
تقدیم همسرم el_so
نويسنده: امیرعلی تاريخ: چهار شنبه 6 خرداد 1394برچسب:عاشقانه, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

دلبسته
چندیست که با چشم های تو درگیر می شوم
دور از نگاه عاشقانه ی تو پیر می شوم
وای بر لحظه ای که نگاه تو خسته می شود
پلکت نبند که از تمام ثانیه ها سیر می شوم
...
در شب های بی ستاره ام این ماه آسمان
می آید و به دست های تو زنجیر می شود
ای کاش ثانیه ها ساعتی شوند
وقتی که پیشمی چقدر زود دیر می شود
...
اینجا فقط به تو وابسته می شوم
در کنج فکر وخیال تو بسته می شوم
به به چه حال خوشیست در ته دلم
وقتی به زلف تو دار بسته می شوم


از امیرعلی
تقدیم همسرم ال_سراغی
نويسنده: امیرعلی تاريخ: جمعه 21 فروردين 1394برچسب:عاشقانه, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

.....
خدا بزرگ ، خدا مهربان ، خدا خوب است
تو خوب هستي و من خوبم و هوا خوب است
دلم اگر چه شكسته ،اگر چه بيما ر است
ولي به عشق تو چون هست مبتلا ، خوب است
مريض عشق تو هرگز شفا نمي خواهد
چرا كه درد اگر بود بي دوا ،خوب است
مگو كه "درد و بلا يت به جان من بخورد"
به راه عشق ، اگر درد ، اگر بلا خوب است
***
خوشم به خنده ، به اخم و گلايه ات ، زيرا
هر آنچه مي رسد از جانب شما خوب است
از استاد محمدعلی بهمنی
نويسنده: امیرعلی تاريخ: دو شنبه 27 بهمن 1393برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

دلواپسی
از رنج هایت که می شنوم،رنگ ماه می پرد
برسوگ زخم های دلت می نگرم،خواب می پرد
گه می پرد این دو پلک زخمی دلم
گه خواب می رود دو چشم سوگواریم
من فکر می کنم که دریاست این دلت
دریاست وساحلش بی کرانی است
من فکر می کنم که چه غوغاست در دلت
دریا مگر که زطوفان خالی است
ای وای بر من و هرکس که می زند
سنگی به آینه ی پر زخالیت
اینجا چرا به آینه ها مشت می زنند
بر جام خالی دل ما حکم می زنند
اینجا چرا برای بی تو نشستن،نشسته اند
جای مرا کنار تو از هم گسسته اند
اینجا چرا برای با تو نشستن وقت کم است
حرف ها برای با تو نبودن به جدی است
...
من هر زمان که بخواهم می روم
من هر زمان که بخواهم نمی روم
ای دست و پای دلت بر گردنم سوار
ای مهربان که دو چشمت می شود خمار
چشمت خمار نگه دار در جهان
چشمت ببند ونگه دار این کمان
تیری بکش بنوازش به آسمان
شاید به داد برسد صاحبش به جان
...
بر طاقچه ی دل من یک گل رز است
این گل به سان تو ناز و خوشگل است
مانند روح لطیفت، لطیفه است
مانند لعل لبت سرخ وقرمزاست
من مانده ام که گل شبیه توست یا که تو
در خلقتت گل شده همزاد تو
ای مهربان گل ناز و خوشگلم
چندی بیا تو به ایوان این دلم
روزی که آمدی و رفتی از برم
رفتی و باز دق می کند دلم
...
بوی وصال می دهد امروز جان تو
وصلی که نیست فراقی برای تو
می بویمت ای گل خوش بوی زندگی
می بوسمت ای جریان زندگی
لبخند بزن تا که دوباره ببوسمت
آهی بکش تا که دوباره ببویمت
...
ای ماه من بیا و دگر در خودت نرو
زانوی غم بغل نکن و در خودت نرو
وقتی گرفته ای دلم از غم کجا رود
اشک های گونه ام اینک کجا رود
من مرده ام تو بیا زنده کن مرا
با یک نگاه خودت زنده کن مرا
این زنده ماندن است زندگی که نیست
وقتی تو نیستی هدف از زندگی چیست
...
ای نازدار من چه سبب ناز می کنی
این عقده های لعنتی ام باز می کنی
نازی بکن که خریدار آن منم
نازت گران وخریدار آن منم
روزی رسد که تمام روز را
تونازمی کنی ومن می خرم تورا
این خون که می رود به شریان قلب من
باشد بهای ناز تو ای نازدار من
من روز را به یاد تو سر می کنم چرا
شب هم به جان تو من می کنم دعا

از امیرعلی تقدیم به همسرم el-so
نويسنده: امیرعلی تاريخ: دو شنبه 27 بهمن 1393برچسب:عاشقانه, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

کیمیاگر
بغضی میان صدایم نهفته است
دردی درون دلم، بد نشسته است
دردی بزرگ، گلویم فشرده است
چشمم به یاد نگاهت، نخفته است
اینجا چرا به دوری تو مبتلا شدم
سرتا قدم، به درد وبلا مبتلا شدم
دل سنگ بودم و گوهر نشان شدم
من مس بودم و با تو طلا شدم


از امیرعلی
تقدیم همسرم el_so
نويسنده: امیرعلی تاريخ: چهار شنبه 1 بهمن 1393برچسب:اشعار عاشقانه, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

ترانه زندگي2
تويي اي تمام سلام و درودم
تويي اي محل قشنگ سجودم
تمامي شعرم زعشقت سرودم
همه هست وبودم فدايت نمودم
...
تو اي نازنينم بيا در كمينم
زهجران رويت مريض و حزينم
تودرمان دردي تويي مهربانم
خدايا نگه دار تمامي دينم
تقديم همسرم el_so
نويسنده: امیرعلی تاريخ: شنبه 15 آذر 1393برچسب:عاشقانه, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

ترانه زندگي
دل من به خوابتم خوشه
غم دوري از تو مي كشه
دل من فقط تو رو مي خواد
داره با دل تو راه مياد
...
تقديم همسرم el_so
نويسنده: امیرعلی تاريخ: شنبه 15 آذر 1393برچسب:عاشقانه, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

...
این آسمان آبی پر خط و خال را
نوزاد لاله های پر از رمز و راز را
شب را، سیاهی و نور ستاره را
روز و سپیدی و پاکی عشق را
افسانه های قشنگ عشق را
لیلی، شیرین و فرهاد را
طرز نگاه تو بر چشم بسته را
لمس دو زلف تو ومشق عشق را
دوست دارم و تکرار می کنم
این لحظه های قشنگ وصال را

از امیرعلی
تقدیم به همسرم
نويسنده: امیرعلی تاريخ: چهار شنبه 8 مرداد 1393برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

مهربان
بیا و باغ من را باغبان باش
بیا ای مهربانم،مهربان باش
بیا این مُلک مهرآیین دل را
تو خود تنها برایم مهربان باش

از : امیرعلی
تقدیم همسرم el-so
نويسنده: امیرعلی تاريخ: چهار شنبه 18 تير 1393برچسب:عاشقانه,شعر عاشقانه, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

خود تو
نفس هایم دروغ می گویند وفتی بیرون می آیند و بوی تو را نمی دهند...
نويسنده: امیرعلی تاريخ: دو شنبه 12 خرداد 1393برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

تماس 2
وقتی دلت با دلم تماس گرفت
زندگی رنگ وبوی یاس گرفت
در تمام واژه های زندگی ام
جایی برای <بی تو بودن> نیست
درون سینه آتش گرفته دلم
جز اشتیاق با تو بودن نیست

ادامه دارد...

از امیرعلی

تقدیم به همسرم عزیزم el-so
نويسنده: امیرعلی تاريخ: شنبه 10 خرداد 1393برچسب:عاشقانه,اشعار عاشقانه, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

تماس
سالها خانه بوی یاس نداشت
دلم با دلی تماس نداشت
آمدی خانه بوی یاس گرفت
دلم با دلت تماس گرفت
سادگی در تو مثل دریا بود
در تو عصمت بلند بالا بود
بی توام مثل پرگشودن نیست
در دلم اشتیاق نبودن نیست
قصه سوز و ساز من بودی
همه ی نیاز من بودی
بی توام فصل خزان است و
بعد از این کار دل گریستن است

از: el_so
نويسنده: امیرعلی تاريخ: جمعه 9 خرداد 1393برچسب:شعر,اشعار عاشقانه,عاشقانه, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

بدون شرح
حال من بد بود ودر دم آمدی
جانم از غم سر رسید تا آمدی
آمدی جانم به قربان تو شد
آمدی سر زیر پاهای تو شد
ادامه دارد...

تقدیم به عزیزتریم el
نويسنده: امیرعلی تاريخ: سه شنبه 23 ارديبهشت 1393برچسب:شعر عاشقانه,عاشقانه,دل نوشته, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

زیبا ترین دلخوشی دنیا
چند روزی نیست که حس بودنت را درک می کنم، چند روزی نیست که می توانم باورت کنم، باورم نمی شود انقدر نگاهت برایم آشنا باشد، با اینکه تازه دیدمت باور کرده ام که عمریست با منی....
نمی دانم شاید عمریست با تو زندگی کرده ام، کنارت جان گرفته ام، در آغوشت گریسته ام، با شادی هایت خندیده ام، ولی یادم نیست...
وقتی کنارم هستی نمی دانم خوشحال بودنت باشم یا نگران لحظه ی رفتنت.
وحال بزرگترین دلخوشیه دنیا مال من است، وسایلی که بوی تو را می دهند...
درک این احساس برای خودم هم سخت است که وقتی نیستی بویت آرامم می کند یا سخت دلتنگ ترم می کند
دوست دارم وقتی دیوانه می شوی و مرا هم دیوانه می کنی

از عاشقانه های امیر علی
تقدیم به زیباترین دلخوشی دنیا el
نويسنده: امیرعلی تاريخ: دو شنبه 22 ارديبهشت 1393برچسب:عاشانه های امیر علی, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

حس آرامش
آرامش یعنی کنار کسی باشی که دوسش داری
آرامش یعنی اونی که دوسش داری حالش خوب باشه و با دیدنش حالت خوب بشه...
آرامش یعنی کسی که دوسش داری با دیدن تو حالش خوب بشه و احساس آرامش کنه...

از عاشقانه های امیر علی
تقدیم به تمام زندگیم el
نويسنده: امیرعلی تاريخ: شنبه 13 ارديبهشت 1393برچسب:عاشقانه, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

بت خونی
صورتم خیسه اشکه، اصلاَ حالم خوب نیست، احساس گناه سرتا سر وجودم رو گرفته، حس خفه گیم هر لحظه بیشتر میشه، وقتی به آینه نگاه می کنم از خودم بدم میاد، تا میام رومو به آسمون کنم، خجالت می کشم وباز رومو بر می گردونم، بعضی وقتا حس می کنم یه آینه جلو چشامه و این حس تنفر از خودمو داره پشت سره هم بم یادآوری می کنه،....

هیچ جوره نمی تونم خودمو ازش قایم کنم، همه جا هست، آخه میگن از رگای گردن هم به آدم نزدیک تره، هیچ راه در رویی وجود نداره، خیلی فکر کردم، راه حلش اصلاَ مناسب نیست، خیلی جرأت می خواد، من ندارم، اصلاَ فکر کنم این وضعمو بدتر کنه...

هق هق گریم بند نمی آد، پالتومو پوشیدم رفتم بیابونای اطراف خونم، هر چی چشم می اندازم اونی که دلم می خواد رو پیدا نمی کنم، انگار تمام سنگ های بیابون هم با من لج کردن، هرچی سنگه بزرگ و با ابوهته اومدن جلو، ولی به درد من نمی خورن، یه دونه کوچیک حقیرش به درده کار من می خوره، بالاخره خودمو راضی کردم تا یه دونشو بر دارم، هر چند اونی که دلم می خواست نشد....

آوردمش خونه حسابی شستمش، گذاشتمش روی میزم، از هر طرف ساعتها خوب بش نگاه کردم، بعد از چند روز اون حالتی رو که می خواستم توش پیدا کردم، چند روز مثل این دیوونه ها کارم این شده بود که برم بازار ابزار فروشا و همه ی ابزاراشونو دقیق نگاه کنم، به دونه دونشون خیره می شدم و خوب نگاشون می کردم، نه هیچ کدوم به درد من نمی خورن، آخر از این کار خسته شدم، به این نتیجه رسیدم که راه حلش فقط تو انگشتای خودمه.....

سنگمو از تو کشوی میز در آوردم ، تو اون حالتی که پیدا کرده بودم گذاشتمش، شروع کردم آروم آروم با ناخونای دستم روش خراش انداختن، با این که خیلی عجله داشتم و دیگه وقتی برام نمونده بود ولی اصلاٌ عجله نمی کردم چون برام خیلی مهم یود که اون جوری که می خوام در بیاد، آروم آروم با ناخونام می کشم روش، اصلاَ احساس خستگی بم دست نمیده، فقط چندتا از ناخونام زخم شدن، چندتاشون هم زخمشون عمیق شده و خون اومدن، اصلاَمهم نیست که خون بیان ولی اینکه می ریزن رو سنگم اعصابمو خورد کرده، هر دفعه با دستمالم خونارو از روش پاک می کنم، با همون دستمالی که وقتی بغض تمام گلومو می گرفت اشکامو باش پاک می کردم، هنوز هم با این دستمال خونی اشکامو پاک می کنم، گاهی هم انقدر دستام خون میان که فشارم می افته و عرق می کنم، عرق پیشونیمم با همین دستمال پاک می کنم، چند هفته کشید تا اونی که می خواستم از توش در آوردم، حالا دیگه آماده بود، دیگه یواش یواش داشتم احساس آرامش می کردم، آره خودشه، خیلی خوب شد، فقط یه کم بوی خون میده و لای خراش و شیاراش خونی ان.....

شکلی که براش در آوردم شبیه هیچ کس یا هیچ چیزی تو این دنیا نیست، فقط شبیه خودشه وهمون شکلی که باید می بوده، دیگه وقتشه که برای همیشه بزارمش روی میزم....

دارم زندگیمو می کنم چه زندگیه خوبیه، حالا دیگه وقتی مجبورم برای بدست آوردن مخارج سنگینه زندگیم حق بقیه رو بخورم وخونه مردمو بکنم تو شیشه دیگه احساس گناه نمی کنم، وقتی کسی رو خورد می کنم و زیر پا لهش می کنم حالم بد نمی شه، وقتی احساسو تو یه آدم می کشم و به بازیش می گیرم فرقی برام نمی کنه، وقتی رو سره ضعیف تر از خودم داد می کشم و روحشو آزار می دم حالم بد نیست، وقتی زنمو که تنها پشت و پناهش تو این دنیا منم کتک می زنم و بعدش اصلاَ فرقی برام نمی کنه که حالش خیلی بده و داره زار زار گریه می کنه دیگه برام فرقی نمی کنه، وقتی آدمای فقیرو می بینم که دارن تو بد بختی دست وپا می زنن و هر روز غرق تر می شن، اصلاَ احتیاجی نیست برای نجاتشون کاری بکنم، چون دیگه احساس گناه توم نیست، وقتی می بینم خواهرم طلاق گرفته و برای نون شبه بچه هاش لنگه و داره به خود فروشی می افته به من ربطی نداره، وقتی می بینم بی ناموسی مد شده و غرور طعم حجر زدگی داره چرا باید رگه غیرتم باد کنه، وقتی می بینم به اسم خدا می گیرن و برای ناخدا خرج می کنن تا دختراشونو ببره اون وره آبا بفروشه چرا ..........

از وقتی اون تیکه سنگو گذاشتمش روی میز و می پرستمش دیگه هیچ احساس شرمی توم نیست، تا قبل از این وقتی یه کوچولو کسی رو آزار می دادم پیش خدام فقط شرمنده بودم، ولی کاری براش نمی کردم، حس می کردم آبروشو بردم، همه فکر می کردن من مسلمونم و خدا رومی پرستم ، همین طور هم بود، ولی داشتم آبروشو می بردم، خیلی خدای خوب و مهربونی بود ولی به من نمی خورد، داشتم اسمشو خراب می کردم.......

نمی دونم چرا این همه آدم تو این دنیا هستن که خدای به این بزرگی رو دارن ولی اصلاَ ازش نمی ترسن و بابت کارایی که می کنن بش جواب پس نمی دن و ازش خجالت نمی کشن، خیلی آروم و بی استرس هر جنایتی که می خوان انجام می دن، اونایی که ثروت دارن هر روز با کمک نکردن به بد بختا جنایت می کنن و آدمایی که قدرت دارن هر روز همین بد بختارو له می کنن و هر روز ابعاد جنایتشون بزرگ تر می شه، باید یه جوری به این مرئم دنیا بفهمونم که یا حرمت خدای خودشونو نگه دارن یا مثل من برای خودشون...........

وقتی یه تیکه سنگ میشه خدات تا روی میز کارته و تو باش چشم تو چشمی ازش خجالت می کشی ، راحت می تونی بری یه جایی که اون نیست و نمی تونه ببینه هر گناهی بکنی و بعد برگردی تو چشاش نگاه کنی و اونم از همه جا بی خبر با یه نگاه رضایت آمیز تو رو تحسین کنه، چون فقط لحظاتی که داری بش احترام می زاری رو می بینه و لحظاتی که داری بش خیانت می کنی رو نمی بینه...

آدمایی که اسم خودشونو خدا پرست گذاشتن و خداشون همیشه باشون هست و از چیزی که فکر می کنن بشون نزدیک تره، از رگ گردن که هیچ از فکرشون هم بشون نزدیک تره، نمی دونم چرا برای گناه کردن میرن سوراخ موش پیدا می کنن، یا آبروشون پیش مردمان مثل خودشون گناهکار، مهم تر از آبروشون پیش خداشونه، یا زور و قدرت مردمان مثل خودشون ضیف از زور و قدرت خداشون بیشتره، به نظر من این مسخرس، چون خدای من که یه تیکه سنگه وجنسش زمخت وسرده، اگر جلوش گناه کنم منو مورد عذاب خودش قرار میده.....

دیگه داره حالم از این آدما به هم می خوره، من که دیگه مطمئن شدم که بت پرستی من خیلی شرف داره به یگانه پرستی این تفاله آدما...
نمی دونم شاید تخسیر خودشون نیست شاید وقتی داشتن به وجود می اومدن یکی اومده واونارو چلونده وتمام آدمییت وانسانییت رو با خودش برده و چال کرده، همون، بهتره بشون بگی تفاله آدم، جون فقط از انسانییت کالبدشو با خودشون می کشن، یکی نیست بگه همینم خلاص کن راحت شی ! ... حیف آدمییت که اسمش اینه، دیگه نمی تونم بیشتر از این بنویسم، امروز هم باید با ناخونام روی تن خدامو صیقل بدم، دیگه هیچ کدوم از ناخونای انگشتام سالم نیستن،....

بوی خون تمام اطاقم رو بر داشته..
نويسنده: امیرعلی تاريخ: جمعه 15 فروردين 1393برچسب:داستان,در فواید بت پرستی,دست نوشته,عاشقانه, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

گلدون شکسته.............. شعر برای کودکان
گلدون من به وسعت یه باغه
پشت شیشه ی پنجره،یه زاغه
گل های کوچیک و بزرگ میکارم
دونه ها رو توقلب اون میزارم
یه استکان آب که براش میریزم
خودم برا خودم چایی میریزم
روز ها و هفته ها گذشت و طی شد
شب به سیاهی نرسید و روز شد
من روزا رو با آفتابش دوست دارم
خونمونو با آدماش دوست دارم
گلام اگر آفتاب روز نبینن
خشک میشن و دق میکنن،میمیرن
پای مادر به گلدونم خورد و رفت
گریه ام گرفت، تمام بغضم شکست
بوته ی گل زمین خورد و پرپر شد
نگام تو چشم گل بود و قلبم مرد
اشکم برای گل و گلدون نبود
غم نگام تو چشم مادرم بود
آخه داره یواش یواش پیر میشه
چشماش ضعیف و دست و پاش سِر میشه
حالا به من حق میدی گریه کنم ؟
اشکامو با چادر اون پاک کنم ؟
دوست ندارم گلا تو گلدون باشن
دوست ندارم آدما زود پیر بشن
آخه مگه گناه آدم چیه ؟
تو دل این دنیا به جا قلب چیه ؟
که هرکی که عزیزه و دوست داری
تو لیست آدم خوبا زود میزاری
اونم سریع میاد و داس به دسته
گل ها رو میکَنه میشن یه دسته


نويسنده: امیرعلی تاريخ: یک شنبه 3 فروردين 1393برچسب:اشعار کودکانه,شعر,شعر عاشقانه, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

تمام حقوق معنوی این سایت تقدیم: el_so

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to boof.koor.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com